امروز عمیقَ ن می نویسم
امروز با جوهری رنگین می نویسم،که:
دلتنگم ...
دلتنگ آن روزهایی که خواب خوش از او گرفتم !
دلتنگ اویم ... و این چند روزی است مرا سخت باخته است
با یک نتیجهء سنگین ... شاید هم اوت شده ام و خود نمی دانم
دلتنگم شدید ...
دلتنگ مهربانی هایی که جمله ها که هیچ ... کتُب هم کم آورده اند
دل َم مچاله شده است ...
دل َم تنگ شده است ...
دل َم مقیاس ش را از دست داده است
دلم در بوته های احساس ِ او که دور آ دور مرا می خواند گُم شده است !
دِل کمی نشیمن با او می خواهد ... و او فقط مرا بخواند ...
و مَن خودم را به کودکان نزدیک کنم !
او مرا تیماری دهد ... و مَن جای او بیماری دهم
دِل َم سخت به حجم ناچیز گراییده است ...
......
میان این همه هیاهو
میان این همه اوصاف زبر و زُمُخت
دِل چه صبور باید بود
دِلا صبوری پیشه کن ... چاره ای جز این نیست انگاری !
پ ن : تقدیم با همهء ارادات به مادرم که جاش خیلی خالیه :(
پ ن وبلاگ : دَم همهء اونایی که می آن لنگه کفش گــــــــــــــــــــــــــــرم
پ ن نویسنده : دلتنگی همیشه هم بد نیست ... آدم ! برای همهء کساش دِلِش تنگ میشه !